24 فروردین ماه سالروز تولد حاج احمد متوسلیان است. مردی که بیش از چهار دهه در لبنان مفقود شده و عاشقان منتظر او هستند!
سلام آنلاین پلاس: حاج احمد متوسلیان با مشاهده نقش مهم خود در آزادسازی خرمشهر، تنها چند هفته پس از آزادسازی خرمشهر به عنوان فرمانده سپاه به سوریه اعزام شد. پس از میانجیگری متوسلیان در گروههای مختلفی که بعداً حزبالله لبنان را تشکیل دادند، با توجه به اصرار امام خمینی (ره) بر محدود کردن مداخله سپاه در لبنان و تمرکز بر نیروهای نظامی ایران در جنگ با عراق، تصمیم گرفته شد که متوسلیان دوباره به ایران بپیوندد.
پس از پایان جلسه 13 جولای در بعلبک که در آن گروه لبنانی از بازگشت متوسلیان سید محسن موسوی (مسئول سفارت ایران در بیروت) در خصوص تکمیل مأموریت متوسلیان و تصمیم وی برای بازگشت در روز سه شنبه مطلع شدند. . (24 تیر 1361) از متوسلیان خواست که با او به بیروت برود و از ماشین سفارت برای تردد استفاده کند و در نهایت برای رهبر ایران یا شخص دیگری گزارش تهیه کند. سرانجام تصمیم گرفته شد که متوسلیان ساعت 8 صبح روز 14 جولای بعلبک را به مقصد بیروت ترک کند.
حوالی ساعت 14 خبر دستگیری متوسلیان به ایران رسید و این آغاز معمای مرد «ایستاده در غبار» بود.
چند روزی است که سردار سرلشکر حسین سلامی – فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایام نوروز با خانواده های چند تن از شهدای مدافع حرم دیدار کرده است که بار دیگر مطالب و واکنش های مربوط به شهادت یا زندگی «حاج احمد متوسلیان» منتشر شده است. به طور گسترده در رسانه های اجتماعی منتشر شده است. ماجرای این واکنش ها زمانی رقم خورد که سردار سلامی چندی پیش در توضیح نقش جاوید الاثر احمد متوسلیان گفت: «جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان اولین شهید ایرانی در راه فتح قدس و فتح امروز بود. جبهه مقاومت محصول راهی که او برای آزادی قدس شریف طی کرد و راه آزادی ملت فلسطین را که تحت ستم یوغ سلطه و ظلم و ستم قرار گرفته بودند را گشود، صاحبان صهیونیست و حامیان آنها.
اینک به مناسبت میلاد حاج احمد خاطراتی را که همرزمان و دوستان ایشان نقل کرده اند مرور می کنیم:
حق نداری یک لیوان آب از آدم بگیری!
«حاج احمد متوسلیان هر روز صبح بچه ها را با وسایل انفرادی می برد، آنها را از کوه می برد و بعد باید کوهنوردی می کردیم و همیشه در ردیف اول بود. اجازه استراحت نمی داد. بازگشت می طلبد که بچرخیم. از بالای برف تا پایین، هم سرد و هم برفی 58-59.
او گفت: فکر نکن من می خواهم شما را اذیت کنم، می دانم که شما توسط والدینتان بزرگ شده اید و به اینجا آمده اید، اما باید تمرین کنید تا بتوانید با شرایط سخت کنار بیایید.
همین در مریوان، بچه های پاوه حتی کردها را رهبری می کنند. شاید کردها خسته شده اند، اما بچه ها خسته نیستند، هدفشان پاسداری از اسلام و ولایت است. در خرداد 59 وارد مریوان شدیم و با شجاعت یک رزمنده مریوان را تصرف کردیم و ضد انقلاب فرار کردند.
حاج احمد در مریوان طوری عمل کرد که سپاه پناهگاه مردم مریوان شد. یادم هست در جریان پاکسازی، حاج احمد می گفت حق نداری یک لیوان آب از آدم بگیری.
در هر روستایی که می گوید همه را برادرش می خواهند و می گوید برای کار فرهنگی آمده ایم اما متاسفانه باید در مقابل انقلاب بایستیم. با برخورد حاج احمد، روستاییان آزاده نیز برای دفاع از روستای نوامیس و اموال خود سلاح می خواستند.
حاج احمد نمی تواند از کار فرار کند!
«در یکی دو سالی که با حاج احمد بودم، ندیدم که بخواهد از نقش و نقشش به نفع خودش استفاده کند. به هر حال او فرمانده مریوان بود و این مسئولیت در نظام نظامی و جهانی کم نبود. زمانی که در مریوان یا پاوه هستیم، کارهای روزمره خود را مانند تمیز کردن سنگر و اتاق یا شستن ظرف ها طبق لیستی که یادداشت کرده ایم انجام می دهیم. یعنی از اول ماه تا آخر روز نوبت یکی از بچه هاست که به این کارها رسیدگی کند و انجام دهد.
یک روز نوبت به حاج احمد رسید. با این که ما نمی خواهیم این کارها را انجام دهد، او خیلی موظف است در روز نوبت این کارها را انجام دهد، هر چند جلسه داشته باشد. اتاق را تمیز کرد و ظرف ها را به موقع شست. حاجی منظم ترین افراد گروه هستند که همه کارها را خوب و درست انجام می دهند.
خیلی وقت ها به خاطر تنبلی یا هر دلیلی این کارها را انجام نمی دهیم، اما اگر از دوست حاج احمد بپرسید، موردی را نمی بینید که وقتی نوبت به انجام کارها می رسد، شکست بخورد. به این ترتیب تنظیم شده است.» (مجتبی عسکری از همرزمان)
چه حیف که صورت برادر احمد به شدت رنگ شده بود!
“متاسفانه چهره برادر احمد به طرز وحشیانه ای فاش شد. حاج احمد وقتی برای کوچکترین نیرویش اتفاقی می افتد مهربان بود، تمام شهر را دنبالش می گشت، دیگران برایش مهم نیستند. حتی در عملیات “فتح المبین” هم رسیدگی کرد. خواهران و از بچه ها خواستند ما را به شیزده بدر ببرند، چقدر آن روز همه خوشحال بودیم.
برادر احمد هر روز بین ساعت 11 تا 12 برای لباس پوشیدن می آید و فعلا هم بسیار سخت گیر و سختگیر است. یک روز او نیامد. مدت زیادی منتظر ماندیم اما خبری نشد به همین دلیل با برادر میرکیانی تماس گرفتیم. می گوید: برادر احمد صبح زود می رود دستشویی! گفتم شرایط ما را به آنها بگویید. از گچ پاهایشان ناراحت شدیم که با کمترین زحمت برداشته شد. از طرفی برق قطع شد و مجبور شدیم موتورهای برق را روشن کنیم تا وسایل استریل شود و منتظر آنها بودیم. ده دقیقه بعد برادر میرکیانی و برادر احمد از راه رسیدند. من از بی توجهی برادر احمد بسیار نگران و حتی ناراحت بودم اما دیدیم فاق سالم است! برادر میرکیانی با من تماس گرفت و گفت: «به برادر احمد چیزی نگو، صبحها لباسهای کثیف بچهها را در حموم میشویند.» او هم برای اینکه آسیب نبیند، پاهایش را با نایلون پوشانده بود، به سمتش رفتم، دیدم پوست انگشتانش رفته بود، خون بود، اما روی خودش نگذاشت، من چیزی نگفتم.» (مریم کتبی، دستیار)
انتهای پیام/